بعد از کار در معدن مادری سخت ترین کار دنیاست؛ مادری برای بچه ای که سرما خورده چند درجه سخت تر و خسته کننده تر.

شب اول تب کرد ؛ تا صبح حواسم به این بود که تبش بالاتر نرود ، گوشی را گذاشته بودم روی زنگ که هر یک ساعت یکبار بیدارم کند. چه فایده؟ نه استامینوفن می خورد و نه می گذاشت پاشویه اش کنم.

روز دوم تب رفت و آبریزش بینی آمد، شد قوز بالاقوز.به محض آویزان شدنش میگوید: مامان دماغم! 

می دوم و دستمال کاغذی می دهم دستش که یک وقت نکند راحت ترین راه که همان مالیدن به آستینش است را امتحان کند.

سرفه های خشک هم دارد و چند باری هم خیلی شیک و مجلسی! بالا آورد.

یاد خودم می افتم که دختر گنده ای شده بودم -ده دوازده ساله - اما بعد از هر بار بالا آوردن گریه می کردم – خجالت نمی کشیدم واقعا؟ - بعد این بچه چندباری بالا آورد و آخ هم نگفت.از این رو گفتم شیک و مجلسی! 

امروز غروبی بردیمش دکتر و وارد فاز تازه سرماخوردگی شدیم؛ فاز طاقت فرسای خوراندن دارو ، فاز جان من! مرگ من! داروتو بخور!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

{ ســِپایــِق } المهدیّ طاووس أهل الجنّه والمستغفرین بالاسحار مزون فاریون عبایا مد و زیبایی مهره مار ، مهره های گبری ، طلسمات درآمد با ارز های مجازی‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ircoin.blog.ir دانلود فیلم دوبله خرید تشک و کالای خواب afragrafic